.:: دانلود کتب شیعی ::.

پایگاه دریافت کتب و فایل های شیعه

.:: دانلود کتب شیعی ::.

پایگاه دریافت کتب و فایل های شیعه

شرایط استانداران و کارگزاران حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام

مقام و منصب در اسلام اساسا عنوان مسؤ ولیّت ، وظیفه و امانت دارد و هیچ گاه نباید با نظر طعمه و ریاست به آن نگریست.
از دیدگاه امیرالمؤ منین (ع ) حکومت و امارت ، عنوان امارت را دارد که در اختیار افراد قرار مى گیرد و مسؤ ولین حکومتى باید افراد امانتدار و صالح باشند و از مقام ، به نفع خود و خویشان و جهت گردآورى مال ، سوء استفاده نکنند.
حضرت در نامه اى که به اشعث بن قیس نوشت ، فرمود:
و انّ عملک لیس لک بطعمة و لکنه فى عنقک اءمانة .(82)
کار امارت تو، برایت طعمه و وسیله کسب مال نیست، بلکه امانتى بر گردن توست که بخوبى باید از آن حفاظت نمایى .
حضرت در نامه به حاکم بحرین نوشت :
فلقد اءحسنت الولایة و اءدّیت الامانة .(83)
پس همانا بخوبى از عهده حکومت برآمدى و امانت خود را ادا کرده اى .
امیرالمؤ منین (ع ) در نامه اى که به ابن عباس درباره اختلاس او نوشته است ، مى فرماید:
... ان کنت فعلته فقد اءسخطت ربّک و عصیت امامک و اءخزیت اءمانتک .(84)
اگر تو انجام دادى (و خیانت کردى )، پس همانا پروردگارت را ناراحت کرده ، خلاف فرمان امام خود عمل نمودى و به امانت خویش خیانت کردى .
حضرت در نامه چهل ویک نیز از حکومت تعبیر به امانت دارد و بر این اساس ، ایشان افرادى را به امارت مى گمارند که چنین برداشتى از آنان داشته باشند و کسانى که طالب و خواهان ریاست و مقام بودند و در این راه ، تلاش بیهوده مى کردند براى پذیرش این مناصب صالح نمى دانست و به طلحه و زبیر که خواهان حکومت و ریاست بودند، فرمود:
اءرضیا بقسم اللّه لکما حتّى اءرى راءیى و اعلما آنى لااشرک فى امانتى الّا من ارضى بدینه و امانته من اصحابى .(85)

شما دو نفر به آنچه قسمت الهى است ، راضى باشید تا من نظر خود را اعلام کنم ؛ اما بدانید که من در امانتم (حکومت ) کسى را شریک قرار نمى دهم ، مگر افرادى از اصحابم که از دین و امانتدارى او مطمئن و راضى باشم .


جهت مطالعه ادامه کلیک بفرمایید...



برگرفته از:

کتاب سیماى کارگزاران على ابن ابى طالب (علیه السلام) (دانلود کتاب)



جهت تعجیل در فرج: 

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

  

بنابراین حکومت عنوان امانت دارد و امانتدار باید امین ، مؤ من و مورد اطمینان باشد.
در این باره در نامه اى که حضرت به مالک اشتر نوشت و از او خواست به کوفه بیاید تا روانه مصر گردد، فرمود:
و استخلف على عملک اهل الثّقة و النّصیحة من اصحابک .(86)
و جانشین کار خود را (در نصیبین و جزیره ) فردى مورد اطمینان و خیرخواه از یارانت قرار ده .
حضرت همچنین در نامه اى که به حذیفه نوشت ، فرمود:
فاجمع الیک ثقاتک و من احببت ممّن ترضى دینه و امانته و استعن بهم على اعمالک .(87)
و جمع کن افراد مورد اطمینان و کسانى که مورد علاقه تو مى باشند و راضى به دیانت آنها و حسن امانتشان مى باشى و از آنها در کارهایت یارى بخواه .
حضرت در نامه خود به مالک اشتر در تبیین اختیارات کارگزار اسلامى مى نویسد:
ثمّ انظر فى امور عمّالک فاستعملهم اختبارا، و لاتولّهم محاباة و اءثرة فاءنهما جماع من شعب الجور و الخیانة و توخّ منهم اءهل التّجربة و الحیاء، من اهل البیوتات الصّالحة و القدم فى الاءسلام المتقدّمة فاءنّهم اکرم اءخلاقا، و اءصحّ اءعراضا، و اءقلّ فى المطامع اءشراقا، و اءبلغ فى عواقب الامور نظرا.(88)
سپس بنگر در امور کارگزارانت ، پس آنان را با امتحان و آزمایش ، به کار بگمار و به خاطر دوستى و بدون مشورت ، به آنها امارت مده ؛ زیرا این دو از شعبه هاى جور و خیانت هستند (چون به آن فرد و جامعه ستم و خیانت مى شود) و براى کارگزارى ، افراد باتجربه و باحیا را از خانواده هاى صالح و کسانى که سابقه خدمت به اسلام دارند، طلب کن ، زیرا اخلاق آنان گرامى تر است و آبرویشان محفوظتر و طمعشان کمتر و عاقبت نگریشان فزونتر مى باشد.
از آنچه نقل شد، درمى یابیم که یک کارگزار اسلامى باید داراى این ویژگیها باشد: مؤ من و دیندار باشد؛ ریاست طلب و دنیاپرست نباشد؛ امانتدار باشد؛ خیرخواه مردم و رهبر باشد؛ مورد اطمینان رهبر و حاکم باشد؛ اهل تجربه در کار خود باشد؛ باحیا و عفیف باشد؛ خوش سابقه باشد (سابقه انقلابى داشته باشد)؛ از خانواده هاى صالح باشد که اخلاق خوب و طمع کمتر دارند؛ انتخاب او به وسیله حاکم نباید به جهت علاقه مندى باشد، بدون این که درباره توان و پذیرش او مشورت شده باشد؛ زیرا اگر فردى را که صلاحیت نداشته باشد و قابل پذیرش ‍ مردم نباشد در منطقه اى ماءمور نماید، باعث ستم و خیانت به آنها و حتّى ظلم و خیانت به فرد منتخب خواهد شد.
حضرت امیر (ع ) طبق این شرایطى که بیان شد، سعى مى کرد. افراد خوش سابقه از خاندانهاى صالح را براى مناصب مناطق مختلف انتخاب کند؛ کسانى که به خاندانهاى عصمت و طهارت علاقه مند بوده ، در دستگاههاى خلفاى قبلى به سوء استفاده و دنیاطلبى آمیخته نشدند. اما افرادى که هم توان اداره منطقه ماءموریت خود را داشته باشند و هم داراى سابقه درخشان باشند - با توجه به گذشت 25 سال انحراف از روش پیامبر (ص ) - کمتر پیدا مى شد؛ مخصوصا این که کارگزاران ولایت ، باید تابع رهبر باشند و از او اطاعت کنند. از این رو وقتى که به پیشنهاد مالک اشتر، ابوموسى را در مقام خود ابقا مى کند، بعدا به خاطر عدم اطاعت او از رهبرى مسلمین و جلوگیرى از همراهى مردم با ایشان براى جنگ با ناکثین ، مجبور مى شود او را از کار برکنار کند و مردم کوفه را براى همراهى در جنگ ، با خود هماهنگ کند، چون مسؤ ول امت و جامعه اسلامى ، رهبر و حاکم مسلمانان مى باشد و کارگزاران باید از او اطاعت کنند. البته این بدان معنا نیست که حاکم مسلمین به صورت دیکتاتورى مستبد درآید، بلکه کارگزاران در عین اطاعت ، باید نظرات خیرخواهانه خود را به رهبر ارائه دهند و در فرهنگ اسلامى تعبیر به (النصیحة لائمة المسلمین ) شده است . از این رو حضرت امیر (ع ) افرادى همچون مالک اشتر، محمّدبن ابى بکر، عثمان بن حنیف ، سهل بن حنیف ، قیس بن سعد و فرزندان عباس را براى امارت انتخاب مى کند، اما از خویشان نزدیک و فرزندان خود کسى را براى امارت برنمى گزیند و زمانى که مالک اشتر به کارگزارى فرزندان عباس ‍ اعتراض مى کند، حضرت جواب قانع کننده اى به او مى دهد.
نوشته اند پس از این که حضرت امیر (ع )، فرزندان عباس را بر حجاز، یمن و عراق گمارد، مالک اشتر گفت : پس براى چه ما دیروز ما آن پیرمرد را کشتیم ؟ یعنى ، کشتن عثمان به خاطر این بود که او بدون جهت ، اقوام خود را سرکار آورد. هنگامى که حضرت امیر (ع ) از سخن مالک اشتر باخبر شد، او را احضار کرد و مورد ملاطفت قرار داد و در تبیین انگیزه خود فرمود:
آیا من حسن و حسین را امارت دادم ؟ یا یکى از فرزندان برادرم ، جعفر و یا عقیل و یا حتى فرزندان او را؟ و اما این که فرزندان عباس را به امارت گماردم ، به خاطر این بود که شنیدم عباس مکرّرا از رسول خدا طلب امارت مى کرد و ایشان نیز به او فرمود:
یا عمّ انّ الامارة انّ طلبتها وکلت الیها و ان طلبتک اعنت علیها.(89)
اى عموى من ! حکومت و امارت به گونه اى است که اگر آن را بخواهى ، موکّل آن خواهى شد (و باید خودت آن مقام را حفظ کنى ) و اگر آن تو را طلب کند، بر حفظش یارى خواهى شد. (یعنى ، کسى که طالب مقام است ، تمام همّ و غم او این است که مقام ، از دست او گرفته نشود، اما اگر مقام به سراغ کسى بیاید، وسایل و ابزار حفظ آن نیز فراهم مى شود)
و من در دوران عمر و عثمان مى دیدم که فرزندان عباس شاهد ولایت کسانى از فرزندان (رها شدگان ) بودند، اما هیچ یک از آنها به ولایت گمارده نشدند؛ پس دوست داشتم که صله رحم نموده ، آنچه در نفسهاى آنها (از عقده حقارت ) بود، از بین ببرم .
و بعد فان عملت احدا هو خیر منهم فاءتنى به ؛ و حالا هم اگر فردى را که از آنها بهتر باشد، مى شناسى او را نزد من بیاور (تا براى مناصب حکومتى از آن استفاده نمایم ).
مالک اشتر بعد از شنیدن سخنان حضرت امیر (ع ) از نزد ایشان در حالى که شک شبهه او زایل شده بود، خارج شد.(90)
از سخنان حضرت امیر (ع ) بخوبى استفاده مى شود که انتخاب افراد بر اساس لیاقت آنها بوده است و چنانچه حضرت افراد شایسته ترى مى یافت ، به سراغ آنها رفته ، از وجود آنها در کارهاى دولتى استفاده مى کرد.
ایشان اطاعت از افرادى را که براى امارات تعیین مى کرد، مشروط به پیروى آنان از دستورات اسلام ، قرآن و حق مى دانست و در صورتى که تخلّف مى ورزیدند، آنها را برکنار مى کرد.
حضرت در هنگام معرفى عبداللّه بن عباس به مردم بصره ، به عنوان استاندار جدید آنها فرمود:
فاسمعوا له و اءطیعوا اءمره اءطاع اللّه و رسوله فان اءحدث فیکم اءوزاع عن الحقّ فاعلموا اءنّى اءعزله عنکم .(91)
پس سخن او را شنیده ، دستورش را فرمان برید تا زمانى که او از خدا و رسولش اطاعت کند. پس اگر در میان شما بدعتى به وجود آورد یا از مسیر حق منحرف شود، مطمئن باشید که من او را از حکومت بر شما عزل خواهم کرد.
در این باره ابن عبدالبرّ مى نویسد: حضرت امیرالمؤ منین (ع ) مردم دیندار و امانتدار را براى امارت انتخاب مى کرد و هرگاه خیانتى از آنها سر مى زد، طىّ نامه اى به او مى نوشت :
قد جاءتکم موعظة من ربّکم فاوفوا الکیل و المیزان بالقسط و لابتخسوا النّاس اءشیاءهم و لاتعثوا فى الارض مفسدین ، بقیة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤ منین و ما اءنا علیکم بحفیظ؛ اذا اتاک کتابى فاحتفظ بما یدیک من اءعمالنا حتى نبعث الیک من یتسلّمه منک .
ثمّ کان - علیه السّلام - یرفع و طرفه الى السّماء و یقول :
اللّهمّ انّک تعلم آنى لم آمرهم بظلم خلقک و لابترک حقک .(92)
همانا موعظه اى از جانب پروردگارتان آمد؛ پس تمام کنید پیمانه و ترازو را به عدالت و کم نکنید از مردمان ، چیزهاى ایشان را و در زمین تباهى مکنید، در حالى که مفسد باشید. باقى گذاشته خدا بهتر است براى شما، اگر مؤ من باشید و من براى شما نگهبان نیستم . هرگاه نامه من به تو رسید، پس حفظ کن آنچه که از کار ما در دست تو مى باشد، تا این که به سوى تو بفرستم کسى را که از تو آنها را تحویل بگیرد.
سپس آن حضرت به سوى آسمان نگریسته ، مى فرمود:
بار الها! تو مى دانى که من آنها را به ستم بر بندگانت و به ترک حق تو فرمان نداده ام .
بدینسان حضرت افراد خاطى را عزل مى کرد و از آنها مى خواست که دست از کار بکشند، تا فرد شایسته دیگرى را مسؤ ول کار او گرداند. در بعضى از مواقع نیز از او مى خواست که به مرکز حکومت برود و حضرت او را مورد بازجویى قرار مى داد.
ابتداى نامه حضرت از آیه 58 سوره یونس و بقیّه آن از آیات 85 و 86 سوره هود مى باشد؛ با این تفاوت که در آنجا عبارت (اوفوا المکیال و المیزان ) آمده است .
این نامه ، به گونه دیگرى نیز روایت شده است که چون حاوى نکات سودمندى است ، آن را نقل مى کنیم :
سوده ، دختر عماره همدانى ، بعد از شهادت على (ع ) بر معاویه وارد شد معاویه به خاطر این که سوده در جنگ صفّین ، مردم را علیه وى تحریک کرده بود، به سرزنش او پرداخت و این گفتگو به سؤ ال معاویه از سوده انجامید. معاویه پرسید: حاجت تو چیست ؟
سوده گفت : به درستى که خداوند از وضع ما و آنچه از حق ما بر تو واجب نموده است ، از تو سؤ ال مى کنند. مدام از جانب تو افرادى مى آیند و با اتکاى به سلطنت تو عمل مى کنند. پس ما را بمانند گندم درو مى کنند و همچون پایمال کردن گیاه ، پایمال مى کنند؛ به ما سختى و مرگ را مى چشانند. بسر بن ارطات که به سوى ما آمد، مردان ما را کشت و اموال ما را گرفت . اگر مساءله اطاعت نبود، ما به خاطر عزّت خود، در مقابل او مى ایستادیم . پس اگر او را از حکومت بر ما عزل کنى ، شکرگزار تو خواهیم بود و اگر وى را عزل نکنى ، به تو کفر مى ورزیم (و علیه تو قیام خواهیم کرد). معاویه از شهامت سوده به خشم آمده و گفت : اى سوده ! با قوم خود مرا تهدید مى کنى ؟ همانا تصمیم گرفته ام تو را بر شتر بزرگى بسته ، به سوى او (بسر) بازگردانم تا حکمش را درباره تو جارى سازد.
سوده پس از کمى سکوت ، گفت :

صلّى الا له اعلى روح تضمّنها
قبر فاصبح فیه العدل مدفونا
قد حالف الحق لایبغى به بدلا
فصار بالحق و الایمان مقرونا
درود خدا بر روحى که قبر آن در برگرفت ؛ پس عدل در آن مدفون گردید.

همانا هم پیمان حق بودید، به گونه اى که به جاى آن بدلى نجست ؛ پس با حق و ایمان همراه و مقرون گردید.
معاویه که اشعار را شنید، گفت : این اشعار درباره چه کس است ؟
سوده گفت : به خدا قسم ! این اشعار درباره امیرالمؤ منین ، على بن ابیطالب ، است . به خدا سوگند! همانا نزد او رفتم در مورد مردى که او را بر صدقات (مالیات زکات ) ولایت داده بود؛ پس او به ما ظلم کرد. در حالتى با او برخورد کردم که ایستاده ، مشغول نماز بود. پس چون مرا دید، از نمازش منصرف شد و سپس با مهربانى و رفق و مدارا به من رو کرد و گفت : آیا حاجتى دارى ؟ گفتم : آرى و گزارشى از کار وى را به او دادم . حضرت گریه کرد و بعد فرمود: اللّهم انت الشّاهد علىّ و علیهم و انّى لم آمرهم بظلم خلقک ؛ بارالها! تو بر من و آنان گواهى و این که من آنها را به ستم بر بندگانت فرمان نداده ام .
سپس قطعه پوستى بیرون آورد و بر آن نوشت :
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم . قد جاءتکم بیّنة من ربّکم فاوفوا الکیل و المیزان و لاتبخسوا النّاس الشّاهد اءشیاءهم و لاتفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ذلکم خیر لکم ان کنتم مؤ منین .(93)
فاذا قراءت کتابى هذا فاحتفظ بما فى یدیک من عملنا حتى یقدم علیک من یقبضه منک والسّلام .
به نام خداوند بخشاینده مهربان . همانا دلیل روشنى از جانب پروردگارتان آمد. پس تمام کنید پیمانه و ترازو را و کم نکنید از مردمان ، چیزهاى ایشان را (به بهاى اندک از آنها نخرید) و در زمین فساد نکنید بعد از اصلاح آن . این بهتر است براى شما، اگر از مؤ منان باشید.
هرگاه نامه مرا خواندى ، آنچه در دست تو مى باشد از جهت کارگزارى ما (مالیات و زکات ) حفظ کن ، تا به سوى تو بیاید کسى که آن را از تو بگیرد والسّلام .
سپس نوشته را به من داد، بدون این که به خدا قسم ، آن را به خاک مهر بزند و یا به چیزى ببندد. پس نامه را به صاحبش رساندم و او در حالى که عزل شده بود، از میان ما رفت .
معاویه که سخنان سوده را درباره على (ع ) شنید، دستور داد آن گونه که وى مى خواهد، نامه براى او بنویسند و او را با رضایت و بدون شکوه و گلایه ، روانه دیارش کنند.(94)
از این نامه به روشنى پیداست که حضرت امیر (ع ) به اعمال و رفتار کارگزاران خویش ، توجّه خاصى داشته است و افراد خائن را بلافاصله عزل مى کرده است . همچنین از نامه حضرت به دست مى آید که خیانت در امور حکومتى ، یک نوع فساد در زمین محسوب مى شود.
از متن دو نامه ، حدس زده مى شود که در اصل یک نامه بوده است و اختلاف از راوى است . همچنین نقل کشف الغمّه ، صحیح تر و دقیق تر به نظر مى رسد.

نکته دیگرى که باید یادآورى کرد ایمان و تلاش سوده در جنگ صفّین و اشعارش درباره حضرت امیرالمؤ منین (ع ) است که حاوى مضامین ارزشمندى است .

پاورقی:

82-نهج البلاغه صبحى صالح ، نامه 5، ص 366، و فیض الاسلام ، ص 839.
83-نهج البلاغه صبحى صالح ، نامه 42، ص 414 و فیض الاسلام ، ص 960.
84-نهج البلاغه صبحى صالح ، نامه 40، ص 412 و فیض الاسلام ، صص 955 و 956.
85-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 231.
86-همان کتاب ، ج 6، ص 74.
87-ارشادالقلوب ، ج 2، و بحارالانوار، ج 28، ص 88، و معادن الحکمة ، ج 1، ص 180 و اعیان الشیعة ، ج 4، ص 604.
88-نهج البلاغه صبحى صالح ، نامه 53، ص 435. و فیض الاسلام ، ص 1011.
89-این مضمون را امام صادق (ع ) از پدرش و ایشان از پدرانش از رسول خدا (ص ) نقل کرده اند که فرمود: (من ساءل الامارة لم یعن علیها و وکل الیها و من اءتته من غیر مساءلة اعین علیها)، دعائم الاسلام ، ج 2، ص 527.
90-بحارالانوار، ج 42، و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 15، ص 98.
91-الجمل شیخ مفید، ص 224.
92-نهج السعادة ، ج 4، ص 144 و الاستیعاب ، ج 3، ص 1111.
93-سوره اعراف ، آیه 85.
94-معادن الحکمة ، ج 1، ص 419 و بحارالانوار، ج 41، ص 119، به نقل از کشف الغمه ، ج 1، ص 173 و الفتوح ، ج 2، ص 56.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد